بهار زندگی ام !
چند روز به دیدنت مانده ،
به کدام روز وعده دهم که آن روز را جشن بر پا کنیم
دوباره سکوت و نجوای قلبم سنگینی می کند ،
ترا می خوانند ،
گوش ها در انتظار آوازت به دنبال صدای دلنشین رود و بارانند
وقتی به این می اندیشم که پس از چند بهار ، دوباره سراغ مرا می گیری
امیدوار می شوم، چرا که با همه ی زشتی ها و بدی هایم
کسی هم هست تا مرا دوست بدارد ..
با اینکه زمین بارها زیر لگدها و قدم های من آزرده شده ،
اما باز هم توانایی سبز شدن وزندگی را از دست نداده !
و هر گاه از آسمان سراغ ابرها و بادها را می گیرم
برای من دست تکان می دهند ،
انگار هیچ یک از آنان با من قهر نیستند ،
دوری از من را دوست ندارند ،
با هر شکوفه و شکفتنی مرا به یاد می آورند ،
و در ذهن و خاطراتشان جای می دهند.
انگار دوست داشتنی تر از من برای آنان نیست و نیازمندتر از من برای تو ...
کاش می شد ترا بخواهم در همین آغاز فصل !
کاش می توانستم ترا دوست بدارم از همین آغاز فصل !
فصل که آغاز می شود ، مرا به عنوان اولین دوستدار ، ذوست بدار ،
بادها که شروع به وزیدن می کنند ، دوباره به پروانه ی بهاری ات امیدوار باش
که با امید تو سر از پیله بدر کنم و در اردیبهشت چشم های بسته خود را بگشایم ،
بی آنکه به دردسر و مشکلی نظر داشته باشم
با نهایت علاقه و امید به صحرا و دشت بشتابم تا ببینم و بشنوم
ابرها که شروع به باریدن می کنند
رو به آسمان ، پای بر زمین نوازشت کنم
وا ین بار دوستت بدارم آنگونه که هستی ..
به خاطر برگ ها و ریشه های کنده ات ترانه اشک بریزم
واز تو بگویم ، از تو که همواره خواهی بود ،
از آغاز بوده ایی و سرانجام هر نقطه ای در کران و بیکران ..
از تو بگویم ، ای آغاز گر محبت و امید
ای پایان همه ی دردها و غم ها ..
برای تو باشم با همه ی نقص ها و ایرادهایم ،
وبرای تو بسرایم با همه ی احساس و تنهای ام !
ترا از یاد نبرم که گاهی ، تنها و تنها تویی به یاد من ..
تو چقدر خوب و برآزنده ای ،
و چقدر خوش خلق و مهربانی
حتی زمانی که ذره ای برایت در من نیست
تو بیشتر از همه برآزنده ی بهار و شکفتنی !
شروع هر سال به این می اندیشم که این بار کدام صفحه از صفحات رقم خواهد خورد
تا تک تک دانه های کاشته را به بار نشاند ،
وکدام قاصدک انتظار می کشد تا خبری از من برای مادر منتظرم ببرد ،
آری تقدیر و سرنوشتم چگونه خواهد بود این بار ؟
و این بار چگونه خواهد بود ...