loading...
هدایت
محمد بازدید : 7 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
یکی از بچه هاکه ترم پیش فارغ تحصیل شد، برا کارای تسویه ش اومد خابگاه و برا 29م همین ماه به جشن عروسیش دعوتمون کرد.

البته یه ذره از رسوماتشون شوکه شدیم که عروس آرایشگاه نمیره لباس عروس نمی پوشه نمی رقصه پدرشوهرش نباید روشو ببینه! 

خونه مادرشوهرش باید شریک باشه حتی اگه خونه مستقل داشته باشه! و مهریه شو همون سر عقد میگیره و باهاش جهیزیه میخره...و...و...(رسومات ترکمنها/گنبد)

خلاصه شیرینی میخوریم و به یمن حضور عروس خانوم  جشن میگیریم

بعد هرکس به کاری مشغول میشه.من بیکارم و همینطور که استکان چایی تو دستم سرد شده تک تک بچه هارو از نظر میگذرونم.

"ر" روسری سر کرده و پا لپتاپشه! (وب)

"الف" و "م" سرشون تو گوشیه

"ز" کتاب میخونه

"ن" با دوسپسر جدیدش حرف میزنه پسره میگه ازدواج این میگه نه دوستی!

"زی زی" مهریه صیغه شو نشونمون میده که یه دوهزار تومنی کهنه س که پشتش نوشته: برای عشقم "ز" و اونورش خودش نوشته اولین روز متعهد بودنمان مبارک-تاریخ...

"گ" داره عکسای "ز" رو میبینه 

"ع" شام میخوره(ماکارونی)

"ف"با صدای بلند"امید جهان" گوش میده و نشسته می رقصه

"س" (که من باشم ) تو فکره... لپ تاپشم جلوش روشن!

خلاصه این روزهام میگذرن و حسم کاملآ خنثی س.فقط امیدوارم عید یه ذره حالم رو به بهبود بره

امروز برامون جشن تجلیل از ورزشکاران گرفتن من تو دارت مقام داشتم اما حس رفتن نبود! برا یه کارت هدیه باید دوساعت تو راه می بودم.قیدشو زدم... 

این روزا قید خیلی چیزارو راحت میزنم و انقد خوبه!بعضی اتفاقا بعضی چیزها بعضی آدم ها رو باید اجازه ی گذر داد نه دو دستی چسبیدشون! گاهی خوبه آدم بدونه که وقتش رسیده دست بکشه و رها کنه و قبول کنه "جنگیدن" و "چنگیدن" بسه! وقتی به یه چیزی گیر کنی از رفتن باز می مانی و اون مانع تو رو پایین میکشه یا حداقل حرکتتو کند میکنه.

میخوام عین "میگ میگ" بگذرم :دی

سال 93 در راه است...


پ.ن: آدم ها فراموش نمی شوند...فقط ساکت می شوند همین!

پ.ن2:هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد/دیگر هیچ تاوانی برایش مهم نیست/حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد/این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست!

پ.ن3: ناهر امروزم لوبیا پلو!

پ.ن4: حالم گرفته از این شهر که آدم هایش همچون هوایش ناپایدارند...

پ.ن5: میذارم میرم دلمم می برم این تو و این دنیای بی من!

پ.ن6: یکی از استادامون حرف خوبی زد: مرگ دسته جمعی عروسیه!

پ.ن7: تقویم امسالم داره تموم میشه...

پ.ن8: به آیینه نگاه می کنم. لبخند میزنم... لبخند نمی زند!

پ.ن9: دلم سیگاری می خواهد...نه برای کشیدن! برای داغ کردن دستی که خوبی میکند...برای سوزاندن دلی که وفا میکند...

پ.ن آخر: تمام می شوم آخر.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1057
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 176
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 234
  • بازدید ماه : 394
  • بازدید سال : 2,311
  • بازدید کلی : 17,458