«بخش نهم
روباه گفت:
«- این هم از آن چیزهایى است که پاک از خاطرها رفته.این همان چیزى است که باعث مىشود فلان روز با باقى روزها و فلان ساعت با باقى ساعتها فرق کند.مثلا شکارچىهاى ما میان خودشان رسمى دارند وآن این است که پنجشنبهها را با دخترهاى ده مىروند رقص. پس پنجشنبهها بَرّهکشانِ من است،براى خودم گردشکنان مىروم تا دم مُوِستان.حالا اگر شکارچىها وقت و بى وقت مىرقصیدندهمهى روزها شبیه هم مىشد ومنِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتى نداشتم».
به این ترتیب«شهریار کوچولو»روباه را اهلى کرد.لحظهى جدایى که نزدیک شد روباه گفت:
«-آخ، نمىتوانم جلو اشکم را بگیرم».
«شهریار کوچولو»گفت:
«- تقصیر خودت است. من که بدت را نمىخواستم، خودت خواستى اهلیت کنم».
روباه گفت:
«- همین طور است».
«شهریار کوچولو»گفت:
«- آخر اشکت دارد سرازیر مىشود».
روباه گفت:
«- همین طور است».
«- پس این ماجرا فایدهاى به حال تو نداشته...».