loading...
هدایت
محمد بازدید : 10 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
 

از اونجایی که "وب کم" کتابخونه خراب شده بود ،مدتی بود نتونسته بودیم کارت های اعضا رو چاپ کنیم.تو این مدت یه پسر بچه ی سبزه روی بانمک یه هفته ای بود که هر روز به کتابخونه سر می زد و سراغ کارت های عضویت رو می گرفت.

تا روزی که بالاخره وب کم جدید به دستمون رسید و کارت ها، آماده ی تحویل به مراجعان شدند.

اون پسر بچه باز هم اومد و با شنیدن این خبر خوش یه برقی تو چشماش درخشید و گفت:

خب لطفا کارت مامانمو بدین....حالا هرچی ما میگفتیم الا و بلا هر کسی شخصا باید کارتشو تحویل بگیره این بچه زیر با نمی رفت که نمی رفت،تا اینکه شماره ی کتابخونه رو بهش دادم و گفتم برو خونه،به مامانت بگو خودش زنگ بزنه و اجازه بده که کارتش رو به شما بدم....

چند دقیقه بعد زنگ تلفن به صدا دراومد...همون پسربچه پشت خط بود:

....الو...سلام خانوم...مامانم میگه کارتشو بدین به من!!!

در حالی که نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم....گفتم مامانت خودش کجاست؟

گفت:مامانم گفت به شما زنگ بزنم و خودش خوابید!!!

تجربه کتابدار: امان از دست بچه های زیرک این دوره و زمونه!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1057
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 594
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 652
  • بازدید ماه : 812
  • بازدید سال : 2,729
  • بازدید کلی : 17,876