وقتی میره خونه ی مامانش اینا لوس میشه.
رفته بودیم اونجا.شام که کشیدن گفت من برنج نمیخام.رفت خیار و گوجه خورد کنه که با پنیر بخوره، در حین خورد کردن گوجه ها ، میگه "منو از بس شبا نون پنیر و خیار و گوجه برام آوردن و خوردن ، دیگه عادت کردم به این شام."
بعد من نگاهی مملو از چشم غره بهش کردم... مادر شوهرم گفتن هر بقالی مشتریه خودشو میشناسه... خودم میدونم پسر شبا حتما باید غذای پختنی بخوره.امشبم حالا چی شده هوس حاضری کرده...
[لبخند] اینجوری هی مسزنه تو برجک من اونجا که هستیم...!!!