گنجشکها دوباره پشت پنجره های خوابگاه خانه کرده بودند
و جیک جیک میکردند
دوباره زندگی
دوباره بهار
بیرون را هم که نگاه کردم دیدم اولین درخت خوابگاه شکوفه زده:)
خوشحال شدم
زمستان رفت
و باز طبیعت گفت
هرچند برهنگی زیباست
اما درخت باید برگ داشته باشد تا زیبا باشد
تا میوه دهد
تا ثمر داشته باشد
همین ...
پ.ن: چند روز پیش فاطمه کوچولو زنگ زد به پسر خاله اش "صاده"
چند جمله ای حرف زدیم
من فقط کلمه ی "تولد" را از بین حرفهایش فهمیدم و "صاده" و "خاله"
احتمالا داشت حال مامانم را می پرسید
خاله گوشی را که در دست گرفت گفت امروز تولدش بوده و فاطمه کوچولو خواسته من بروم پیش
اما من تهرانم و او یزد
:(
پ.ن 2: امشب عازم یزدم ...