صندوقچه که باز میشود ، خوب و بد با هم بیرون میریزد ، از اولین روسری به هنگام اولین دعوت پروردگار تا کیفی به قدر کف دستت که نیکو سوزن دوزی شده ، ... خوب که می نگری اش بزرگی دنیای آن زمانه ات تصویر می شود ... کیفی که تو را جای مادرت می نشاند تا بشوی خانم ! تا مادر باشی در ذهن کودکانه ات و آغوش بگیری کودکان را ، همان عروسک های هنگام بازیگوشی ات که مادر بزرگ باید آنها را نوه خطاب می کرد! .....تا کفش بندی صورتی ات که به ذوقش یاد گرفتی گره بزنی و گره باز کنی ... گره دلت به انکه دوستش داری ... و باز کردن گره از رهایی که در بند افکار شده .... تیله هایی که امروز به کودکانه های کودکانت می سپاری ... تیله هایی که یادت داد پسر باشی یا دختر، نیک آن است خودت باشی .... صندوقچه که باز میشود حـــــــــــــــــــــــــرفـــــــــــــــــــــــــــ به درازا می کشد... سخن کوتاه ... نیک است کودکانه هایم اگر نیک بنگرم!
}