loading...
هدایت
محمد بازدید : 8 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

قطاری سمت خدا میرفت همه مردم سوار شدن وقتی به بهشت که رسید همه بیاده شدن یادشون رفت مقصد خدا بود نه بهشت

گفتم خدایا همنشینم باش  گفت من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند گفتم چه اسان بدست میای گفت بسبهمن اسان از دستم نده
با من بمان در لحضه های مستی,بامن بمان درثانیه های غم بامن در باغچه ارزوها قدم بزن .بامن بمان ای مهربان خدای من

هرگز به خدا نگو مشکل بزرگی دارم به مشکل بگو خدای بزرگی دارم

راز دل با یار محرم هم نباید باز گفت- روزی ان محرم اگر بیگانه شد تکلیف چیست

دریا آن نیست که پر از گوهر باشد ، دریا وجود توست که پر از معرفت است.

تنها برخی از آدمها بـــــاران را احساس می کنند ! بقیه فقط خیس می شوند … .

گورستان با سکوتش میگوید سخت نگیر زندگی ارزش یک ثانیه اندوه را ندارد...
نمیدانم چرا اینروزها در جواب هر که از حالم میپرسد تا میگویم خوبم چشمانم خیس میشود....
راه که می روم مدام بر می گردم پشت سرم را نگاه می کنم دیوانه نیستم خنجر از پشت خورده ام
در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست! مثل ارامش بعد از یک غم مثل بوی نم بعد از باران در نگاهت چیریست که نمی دانم! من به ان محتاجم.......
و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم.
به هرکس مینگرم در شکایت است.در حیرتم که لذت دنیا به کام کیست....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1057
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 180
  • بازدید ماه : 340
  • بازدید سال : 2,257
  • بازدید کلی : 17,404