loading...
هدایت
محمد بازدید : 7 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

وار و واره در ادبیات فارسی پسوند شباهت است هرچند که این دومی تا انجا که یادم  یاری میکند علاوه بر اینکه برای تشبیه به کار میرود معمولا یاد اور اویزانی و بی ثباتی اشیاء و اقلام است

مثل ماهواره و گوشواره. از اینرو باید گفت ابداع ترکیب جشنواره بجای لغت فرنگی فستیوال بسیارمناسب و هوشمندانه به نظر میرسد برای اثبات ادعای نسبتا بی پروای معلق بودن و بلاتکلیف ماندن جشنواره های ما باید عرض کنم به عنوان نمونه اثری که تقریبا در تمام فستیوال های دنیا جایزه بهترین فیلم را بدست اورده توسط هیئت محترم داوران اینجا لایق این عنوان تشخیص داده نشده است . با توجه به اینکه سینمای ما هر 5 سال در میان خروجی معقول و پسندیده ای مانند این دارد طبیعی ست هربار با خودم عهد میبندم که لااقل در ایام شلوغ جشنواره برای تماشای فیلم وقت و پول و اعصاب هزینه نکنم اما چه سود که این دل پیمان شکن طاق ترک پیمانه ندارد حتی اگر بنا باشد هم پیاله ی مهران شود .

در یک شب سرد زمستانی و در حالی که دلتنگ بلاهت ها و  خرابکاری های استاد شده بودم به خانه شان رفتم تا هم دیداری تازه کنم و هم فکر تماشای فیلم از سرم بپرد اما به محض ملاقات با ان فرزانه ی وارسته ایشان در راستای همان قمبوس های کلی ای که در میکردند و از دهان مبارکش پرید رفیقی دارد که خودش و پدرش با اهالی سینما اشناست و استاد میتواند با یک تلفن برای هردویمان بلیط جشنواره فراهم کند . بدیعی ست اتش دوباره ای که مهران به جانم انداخته بود دامنش را بگیرد و تا تهیه ی بلیط و تماشای فیلم فرو ننشیند و راستش دود غلیظ ان هم چنان چشمم را کور کرده بود که نفهمیدم شاید این حرف هم از مجموعه ی پر شمار و بی نظیر چرندیات عمومی و روزمره ی استاد باشد.

مثل ان دفعه که دوست خرفتم به واسطه ی کتک خوردن از یک لیدر گردن کلفت در خیابان مدعی بود با بوبچه های فوتبالیست رفاقت دارد و هرروز صبحانه را با مدافعین، نها را با هاف بک ها و شام را با فوروارد های تیم ملی میخورد. شکر خدا که با توجه به ذکاوت بی مثال استاد معمولا خیلی طول نمیکشید تق لاف هایش در اید اما اینبار اوضاع متفاوتی پدید امد. قرار شد مهران زنگی به دوستش شهرام بزند و ماجرای بلیط را مطرح کند. استاد محض امدن قپی مضاعف جلوی من و به رخ کشیدن رفق های فرهنگی اش گوشی ررا روی اسپیکر گذاشت تا من هم مکالمه را بشنوم .

-سلام مخلصم

اقا شهرام ان طرف خط با بغض و صدایی محزون جواب داد:

-سلام ، شما؟

- من مهرانم دیگه

و بعد استاد با یاداوری این خاطره که من همونی ام که با موتور زدی بهش هم خود را به شهرام جان معرفی و هم بنده را از میزان رفاقتش با اهالی سینما اگاه کرد. با اشاره از بی ابروی اعظم خواستم که به تماس پایان دهد و بیش از این خود را مضحکه ی خاص و عام نکند اما شازده ول کن نبود و به زور معاشرت میکرد .

- اقا چه خبر؟پدر کجان؟

که ناگهان جواب عجیب شهرام گوشم را تیز کرد.

-تو اتاقه هنوز کاری نکردیم،مرسی که زنگ زدین

-مهران بی توجه به این پاسخ غیرعادی برای طرح ماجرای بلیط مقدمه چینی میکرد.

- وظیفه بود دوست داشتم صداشون رو بشنوم

- که ناگهان آقا شهرام زیر گریه زد و گفت منم دوست دارم ،ممنونم ممنونم

شصتم خبردار شد که پدر شهرام چند ساعت پیش فوت شده و به این ترتیب دوست کودنم را وادار کردم تسلیت بگوید اما کار به همینجا ختم نشد و مهران که شور همدردی را در اورده بود شروع کرد به عجب رسمیه رسم زمونه خواندن و بعد که گریه و زاری اش تمام شد به اقا شهرام قول داد که همراه دوستش یعنی بنده حتما فردا برای مراسم خاکسپاری خواهد امد . سپس در جواب اعتراض من که این چه کاری بود گفت نکند توقع داری الان که نعش باباش تو اتاق بغلی است بگم بلیط جورکنه برامون؟ باید فردا تشییع جنازه رو بریم که بشه بش گفت دیگه ..

-         با انکه به پرروگری افسانه ای  ان وقاحت مجسم ایمان داشتم پرسیدم : یعنی تو واقعا روت میشه فردا بعد مراسم از این بیچاره چیزی بخوای؟

-         معلومه ، فردا میریم سر خاک بعد همونجا ناهارو خدمت متوفی میزنیم دوتا بلیط رو میگیریم بر میگردیم...

 

 

(فردا که رفتند دیدند از بهشت زهرا رد شدند نگو مزار ان مرحوم در روستایی نزدیکی اصفهان بود و برای خلاص از ان وضعیت امیر علی خود را به بیماری در اتوبوس زد تا نجات پیدا کردند...)


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1057
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 76
  • بازدید ماه : 236
  • بازدید سال : 2,153
  • بازدید کلی : 17,300